جویبار احساسات ....

وبلاگ رسمی رمضان عبداللهی

جویبار احساسات ....

وبلاگ رسمی رمضان عبداللهی

حضرت فاطمه زهرا س

یک زن به قامت گیتی ام ابیها شد 

دور فلک، منور، به نور زهرا شد 


آدم به نام نامی او وام برده است 

بر نسل آدم و حوا چون مسیحا شد 


آغاز یک سلسله تا آخر الزمان 

زنجیره ای که قفل طلایش، مولا شد 


زنجیره ای که خاتٍم آن صاحب الزمان 

فرزند نور دو چشم رسول دانا شد 


زنجیره ای که تا به ابد دور میزند 

دور ار چه باطل است ،در اینجا روا شد 


عالم تمام ،جیره خوره خان فضل او 

شاهد به گفته من هم حدیث لولا شد 


بر دوش اوست بیرق عفت وتا ابد 

الگو برای تمام زنان دنیا شد 


بی شک شفیع جمله خدام خود  شود 

از بطن آیه تطهیر، سِر، هویدا شد 


بوی بهشت می وزد از خانه نبی (ص) 

جشن تولد زهرا به عرش بر پا شد

قمار یعنی تو

این اعتراف دلم بود قمـــار یعنی تو

که تیر من به خطا رفت شکار یعنی تو


کسی به رنگ فشاری به خط نستعلیق

نوشته بر سر کوچه قـــــــرار یعنی تو


تمام کار من این شد طواف بی حاصل

به دور کعبه ی عشقت مـدار یعنی تو


خلاصه می شود امشب تمام من در تو

توای غزال رمیده فــــــــرار یعنی تو


.............هفت دختر و یک پسر دارم

دوره گرد خیالی شهرم جار می زد قلوه و جگر دارم 

در ادامه ی حرفهایش هی پاچه و سنگدان و  سر دارم 



با موتورگازی دوکاره ی خویش کوچه ها را مدام می پیمود 

فقر را با خودش یدک می برد یعنی از حالتان خبر دارم 


باز در خواب خسته ام مردی عاشق اما کمی خشن می زد 

فاش می گفت با رقیبانش که سری پر ز شور و شر دارم 


من که تازه از خواب می خاستم به گمانم که مرد خون کرده 

توی کوچه داد میزد های  که به تن جامه جنگی بر دارم 


بی درنگ سوی قفل در رفتم،در خانه نیمه باز دیدم که 

پیرزن مشغول چانه زدن،مرد می گفت به خدا ضرر دارم 


اهل خانه چشم در راهم پشتم از غم کمانه گردیده 

مرد شکوه داشت از گیتی،هفت دختر و یک پسر دارم 


از تمام ارث و میراثم توی آن روستا بی پیکر 

جای خانه در حیاط بی دیوار   کومه ای ارث از پدر دارم 


حرف های آن دو را یک یک گوش کردم از پشت در با خود 

با گفتم ای فلانی از گیتی من که عمریست چشم تر دارم 


           لطفا با نظرات خودتان ما را راهنمایی کنید 

       

باید تو را با خدا رو برو کنم

امشب غبار دلم شستشو کنم

یک ساعتی با خدا گفتگو کنم


گفتی خدا نخواست من هم نیامدم

باید تو را با خدا روبرو کنم


روزم به عمر ستاره گره زدی

آخر چگونه به درد تو خو کنم ؟


شبها به جای سجده به درگاه عشق

شهری برای دیدنت زیر و رو کنم


کارم رسیده به جایی که ردٌ تو

از هر خودیٌ و غریب پرس و جو کنم


من خود گذشتم از حق خویشتن و لیک

گور تمام بغض هایم گلو کنم


چشمم به در سپید ماند و نیامدی

پیراهن شفای تو را جستجو کنم


      لطفا با نظرات خودتان ما را راهنمایی کنید 

برده تقدیر

وقتی که دل برای تو دلگیر می شود 

اشک از هجوم حادثه تبخیر می شود 


بیت نگاه تو تضمین چو می کنم 

بر روح خسته ی غزل اکسیر می شود 


بر زیر گیسوی شب گونه ات دلم 

دیوانه وار بسته ی زنجیر می شود 


یادم نمی رود آن لحظه ای که تو 

گفتی که زود بیا زود دیر می شود 


گفتی که از کدام ایل و قبیله ام 

آنجا که مرد برده ی تقدیر می شود 


در  انتظار  نگاه  دوباره ات 

تنها نه من قافیه هم پیر می شود 


     لطفا با نظرات خودتان ما را راهنمایی کنید